رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

فاز؟

     اصلا قرار نبود این جا درد دل نوشته بشه، قرار هم نبود حالت وبلاگ روزانه نویسی داشته باشه، از روز اول قرارم با خودم این بود که این جا از روندی که دارم طی میکنم بنویسم تا پس فردا که سرمو برگردوندم ببینم خب دقیقا به کجا ها و چن تا بیراه رفتم. 

    تو این وضعیت یعنی وضعیت بد اقتصادی و از طرف سن من که فارغ التحصیل لیسانسم و فعلا دانشجوی هیچی نیستم و هی میبینم  که همه تو تکاپوی رفتن هستن یکم سخته اروم گرفتن و اروم نوشتن و اروم بودن! لازم هم نیست انکار کنیم وضعو...هر لحظه نگران اینیم ممکنه اتفاقای بدتری بیفته .

     به تاریخ شهریور 97 تو 24 سالگی من ، دلار از مرز ده تومن گذشته و تحریما کم کم شروع شدن ..وضع فارغ التحصیلای مملکت خوب نیست و قشنگ که نگاه می کنی می بینی انگار دولت هیچ وقت براشون هیچ تدبیری نداشته ، اون ی تعداد معدودم که وضع شون خوبه به خاطر تکنولوژی و این هاست! خب مملکت خیلی الیش نبوده برنامه نویسی خوب میشه و بیام اینا رو زیاد کنم ... تو این وضع و حال وضاع خشکسالی ایران و جهان افتضاحه و ما پاییز گذشته تقریبا بارونی رو تجربه نکردیم و فقط دل نگرون امسالم که اگه این پاییز هم درو به روش باز نکینم چطو میشه؟! مردمان شادی هم نیستیم و تفریحمون به طور کلی خوردنه..

    از اینا که بگذریم درسته که میشه ادم تفریحاتی رو پیدا کنه که کم خرج باشن و خوب اما به طور کلی اونایی که دم دستن رو گفتم...

 القصه آهااای خود احتمالا سی سالم که داری اینارو می خونی هر جا که هستی فراموش نکن این وضعیت توی تصمیم گرفتنت قطعا بی تاثیر نبوده.


این روزا بعد از فراز و فرود های بسیار به یک علت رسیدم برای تموم اون خودشناسی هایی که داشتم و این علت اصلا شبیه تموم  رویاپردازی هایی که داشتم والا و خاص نیست..این علت که پر بیراه هم نمیگه خیلی مسخره و پیش پا افتاده است..مثل این که شما همه ی ماشین و سر پا کردی و میدونی میترکونه و هی خودتو تحسین می کنی اما وقتی استارت میزنی میبینی که ماشین ی پخ میکنه و دود از اگزوز میده اما به زور هل دادم دو قدم راه میره. بعد برمیگردی نگاه میکنی هی دنبال دلیل میگردی همه چیو خوب چک میکنی جنسارو بررسی میکنه ...اما ته تهش میفهمی اون قسمت موتور ماشین ی پیچ مسخره و بی اهمیت گم شده و یا شایدم شل شده ...حالا این پیچه هم ازونجایی که فک نمیکردی اونقدرا مهمه براش دسترسی نذاشتی ...ی طورایی برا سفت کردنش یا جا انداختش باید عرق بریزی...داستان علت من هم همینه داستانی که با فهمیدنش خیلی غصه دار شدم و بهم برخورد...اما بلاخره ی طور باید پیچ رو بذارم سر جاش تا این موتوره راه بیفته ..


     چیزی که جذابه اینه که انسان بی نهایته... قدرت انسان با تموم پیجیدگی هاش چیز جذابی...کاش جای خدا بودم و مینشستم اون بالا هی تماشا میکردم این ادم کوچولو های روی زمینو...


القصه 



 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.