رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

حسرت بی جا !!!

بعضی وقت ها برای خودم غصه می خورم که کاش مثال فلانی ها  توانایی یک راست و مستقیم جلو رفتن در مسیری که برای من تعریف شده را داشتم ! اما افسوس و صد افسوس که نه ! 

همین هم باعث این حجم از وسواس درونی م شده .

دیروز برخوردی با یکی از دوستام داشتم که خیلی مستقیم و خوب درسشو تا الان خونده و بعدم ارشد مستقیم رفته  و با هم درس می خونن . کم نیستن اینجور آدم های موفق جامعه پسند ، اما واقعا موفقن ؟ آدم هایی که تو شش سال گذشته سر جمع بیست نفر هم به زور به آدم هایی که میشناختن اضافه نشده و یا هیچ کار اضافه ای تو این چند وقت نکردن ؟! 

سوال اساسی ای که پیش میاد اینه : " آیا ادم های این چنینی بعد از فراغت از تحصیل سراغ اون ارزش هایی که ماها دوست داریم میرن ؟ یعنی مثلا جامعه ، کتاب ، آینده و ارزش براشون دغدغه مییشه ؟ "

جواب این سوال فک میکنم خیلی به آدم ها بستگی داره ، اما من فکر میکنم به جز چند تا استثنا یحتمل بقیه رو میارن به زندگی روتین و آدم آهنی وار و بدون هیچ تجربه ی دیگه ای ، فکر می کنم بعد از چند وقت ذهناشون بسته تر از الان میشه و تفکرشون برای دنیا گاها خطرناک ، می شن همون آدم هایی که درکی از سایر آدم ها ندارن و  علیه شون حکم های بی رحمانه و تهی مغزانه صادر می کنن ..

پس راه خودم رو خیلی بیشتر از زندگی های این مدلی قبول دارم ، الان فاصله دارم خیلی و خیلی از ایده آلم اما اون دست نیافتنی نیست و بالاخره ی روزی خودش رو بهم نشون میده !

این حرفا برای اینه که بیایم و انقدر خودمون رو برای یک سری آرمان که جامعه و آدم هایی که جهان بینی  محدودی دارن برامون ساختن ، سرزنش نکنیم . بیایم و خودمون و اهدافمون رو قبول داشته باشیم و توی این راه نا امید نشیم ..خسته شاید اما نا امیدی بی دلیله ...

حمله

    فک می کنم باید کم کم استراتژی حمله رو پیش بگیرم و تا جایی که می تونم تو تصمیمات حمله کنم ! یعنی نقزه مقابلی که الان هستم ...

مثلا وتی می خوام تصمیم بگیرم و اطلاعات نسبی ای ازش در آوردم ُ یه زمانی به خودم بدم و بگم آها ! پرتاب !!! و حمله کنم ..هرچه باداباد 

مثلا بگم که ۶۰ ثانیه وقت داری انتخاب کنی ! ۶۰ ثانیه طلایی ! 

     اساسا موضوع اینه که چیزی به اسم تصمیم خردمندانه وجود نداره که انقدر مارو درگیر کرده ...اگرم باشه لابد ملاک هاش تو ذهن ادما فرق داره ! برای من تصمیم خردمندانه اونیه که همه ی جنبه ها یعنی \ول و رضایت شغلی و خونواده وو اجتماع ازش سود ببرن ُ در غیر اون صورت اون تصمیم با خرد پول گرفته شده اگه مثلا فقط به پولش فک کرده باشی !‌

پس چی شد ؟ اطلاعات (اینم کوتاه باشه ) انتخاب ۶۰ ثانیه ای ! حملههههههه !

دل یک دله کن ...

     امروز به این فکر میکردم که شاید اصلا رویای من از بچگی مشخص بوده و همونی بوده که بهش فکر میکردم ، فقط یهو وسط راه از ترس فقر و سختی راه مثل بزدلا کنار زدم و هی خودم رو با بقیه سنجیدم ..مثلا اگه یکی گفته تو این راستا پولی به دست نمیاری و یکی دیگه گفته خب کارت چی میشه و یا این که مثلا تحصیلات آکادمیک به چه درد می خوره هی و ذره ذره از ارزش اون رویای پس ذهنم کاسته شده .. و حالا انقدر کم شده که نمی تونم حتی ببینمش ...ی هاله هایی ازش هست اما نمی دونم رشته ی اتصالم بهش کجا  بوده و براش چی کار می تونم بکنم ؟

     فک کنم دوس دارم یک تغییری بکنم و باید به این دوست داشتنم احترام بذارم ، مثلا اگه دلم خیلی با عمران خوندن نیست ، خب چرا خودمو مجبور کنم ؟ اگه عمران اونی نیست که خوندنش قراره بهم هیجان بده پس ارشدش چی رو می خواد توی من عوض کنه ؟

    تو این مدتی که تقریبا هیچ کاری نکردم و هیچ راهی رو انتخاب نکردم مدام به کلا و از بیخ و بن تغییر دادنه فکر کردم . چرا ؟؟ چرا باید از بیخ و بن تغییر بدم فضامو ؟ این حس از کجا میاد ؟ از تحت تاثیر قرار گرفتن ؟ از جو گرفتن > از تله ذهنی ؟؟ این رو از کجا میتونم بفهمم ؟؟ کی میتونه بهم بگه کجای وجودم و چیه که داره میگه تغییر کن ؟ چیه که انقدر تحول رو دوس داره و نمی تونه اروم بگیره ؟؟ 

حس میکنم واضحه اما من چون غرقشم نمی بینمش ...نکنه قراره تا اخر عمر همین مدلی بمونم ؟ 
میرسه اون روزی که همه چی سر جاش قرار بگیره ؟ که ما آدما حرف هم رو بفهمیم و هرکی تو جایگاه خودش باشه ؟ ...

اشتیاق

چی میشه که به سمت چیزی اشتیاق پیدا می کنیم ؟  واقعا اکتسابیه یا ژنتیکی ؟ مثلا باید بپذیریم که : 

                   هر کسی را بهر کاری ساختن     میل آن را در دلش انداختن ؟

اگه که اینطوره چرا خیلی از ادم های موفق با فاکتور های موفقیت امروزی ُ گذشته ی کارشون رو از پدرانشون دارن ؟ چرا مثلا همایون شجریان خوب می خونه و احسان خواجه امیری هم ؟ چطوریه این میل ها ؟ چرا اونایی که حرفه های  پدرانشون رو ادامه میدن موفق میشن ؟ خب آره ! زمینش آماده است ... اما دیگه چی ؟ یعنی اگه مثلا  من جای دیگه و تو شرایط دیگه ای به دنیا میومدم بازم همینایی که الان دوس دارم رو دوست می داشتم ؟  شاید ما آدما واقعا لایه های پیچیده ای داریم که باید هزار تا پرده رو کنار بزنیم تا پیدا کنیم اون میلی که ی روزی خدا  قلپی انداخته تو دلمون ...یکی از اون  پرده ها  کمبودا و تله های ذهنیمونه .. باید اونا رو  پیدا کنیم و اون چیزایی که اشتیاقمون بهشون ناشی ازون تله هاست جدا کنیم ..مثلا من خیلی  به فکر اطرافیانم هستم ُ پس یعنی باید برم ی خیریه ی خفن بزنم و برم جلو ؟ گمون نمیکنم ..چون وقتی بر میگردم  و عقب رو خوب کنکاو می کنم می بینم  ریشه اش مثلا درد و دل مادرمه تو بچگی ! این یعنی چی ؟ یعنی من باور کنم ؟ فک نکنم ... ! چون یحتمل وقتی این کارو کنم و برگردم عقب رونگاه کنم لجم می گیره که چرا   همچین چیزی هدف منو ساخته ! 

ی چیزی باید من رو فارغ از خوانوادم سمت خودش جذب کنه و من رو خوشحال کنه !‌

راحله که به نظرم هوشمندانه بسیار عمل میکنه و الان دقیقا جاییه که باید باشه ُ شروع کرده بود نظرش رو راجع به آدم های موفق می نوشت و این که چرا احساس می کنه اون ها موفق هستن ؟ و در نتیجه می خواست ببینه که چیه که اون آدم ها رو براش جذاب میکنه و بالاخره از همه ی اونا بفهمه که آقا بالاخره چی از جون دنیا می خواد ...

این جا برای من مثل یک صندوق چه است ...

دارم میمیرم .

مردن ؟!

خیلی احتمالا چیز عجیبی نیست ُ به خودت میای و می بینی دیگه نفس نمیکشی و خیلی راحت می تونی از جسمت جدا بشی ! 

قبل از اون رخداد فیزیکی احتمالا بار ها و بار ها برامون اتفاق می افته که می میریم بار ها و بار ها حس میکنیم که ی چیزی ازمون جدا شده و دیگه تو مسیر قبلی نیستیم ُ حالا شما جای  قبر رو با جاهای دیگه زندگی عوض کن .

فی الحال که تو چهارمین خط از نوشتنم هستم سو سوی آرامش خودش رو به قلبم نشون داده و این یعنی راه روشنه و نوشتن قطع به یقین هنوز ازون چیزاییه که میتونی بهش اعتماد کنی ُ نوشتن برای شروع سخته ...نمیدونی چی بگی و می ترسی از رخ ندادن همه ی اون نقشه هایی که برای اینجا داری ...به خاطر همینه که اسم این وبلاگ شد این :

haphazard / adj

happening or done in a way that is not planned or organized

exa : a haphazard way /manner/fashion

درست مثل زندگی خودم که نمیدونم فعلا کجاش به کجاش ربط داره و درست مثل آینده ی خودم که نمی تونم براش تصمیم بگیرم ُ شاید عجیب و غریب باشه اما این اتفاقیه  که داره برا من رخ می ده ُ می دونم خیلی ها به مسیری که میرن اطمینان ندارن ُ اما اونایی که همه چیز دنیا براشون جذابه و انقدر خودشون رو غرق فکرا و فلسفه ی زندگی کردن و همه چی می خوان قطعا انقدر ها زیاد نیستن.

 

این جا می نویسم ..از تموم اون اتفاقا و فکرایی که میتونه روز ها از کار و زندگی بندازتمون ..از تموم خیالاتی که میاد تو ذهنم و به خاطر سازگاری و توجهی که به بقیه دارم سانسورشون می کنم ... چرا اینجارو انتخاب کردم ؟ خب کجا ؟! وبلاگ راحله رو مدت هاست دنبال می کنم چون نوشته هاشو دوست دارم ..حالا فک میکنم اگه کسی نوشته ها و بعدش من دغدغه اش باشیم میاد اینجا و می خونه ُ اینجا بیشتر نوشته هان که مخاطبشون رو پیدا می کنن ُ ویژگی ای که اینستا نداره ..چرا که هزاران نفر رو فالو میکنی چون می شناسیشون یا هرچی  و بعد مستقیم خبرشون می کنی که بیا و بخون و حتما همرو بخون . اینستا ! بیشتر از هر وقت دیگه ای ازش احساس انزجار دارم ُ شاید همه مثل من نباشن و محیطش رو مثل من نبینن ... اما من نمی تونم مدیریت کنم این هجمه از اطلاعات بی مورد از زندگی مردم و دغدغه های اجتماعی و رویا های شخصی و غیره و غیره که زهنم رو از کار میندازن . این هم یحتمل مرتبطه با تیپ شخصیتی م ...می خوام اینجا یکم خلوت کنم و دور اشم از اون فضای های شو آف ! قطعا ی وقت هایی میام اینستا و پست هم میذارم و دور هم کیف  هم میکنیم و جواب ابراز علاقه های الکی همو میدیم . اما اونقدر ها دیگه روش متمرکز نیستم و حواسم به کارهایی که می کنم نخواهد بود چون به هم ریختگی و افسار گسیختگی اطلاعات دیگه شده از ویژگی های اون جا !‌

اگه نوشته و فکری دیدین که برا شما هم جای بحث داشت ُ حتما بهم بگین قطعا می تونیم به هم کمک کنیم !‌