رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

اندر احوالات منظم بودن1

اندر احوالات یک عدد enfp 

    اگه با تست شخصیت شناسی mbti آشنایی دارید  یحتمل می دونید هر کدوم ازین چهار تا حرف چه معنی ای دارن و اگرم ندارید هرچه سریع تر برید تستشو بزنید و خودتون رو مثل کتاب مطالعه کنید. 

    این تست بر اساس 16 تیپ شخصیتی دسته بندی شده این که شما برون گرایی یا درون گرا، بیشتر به حواس پنج گانه ات اهمیت میدی یا حس ششم، فکری تصمیم میگیری یا احساسی و این که چقدر منظم و ادراکی هستی، از شما یک کلکسیون ویژگی رفتاری میسازه !

    این چهارتا با هم عمل میکنند و باعث میشن نهایتا شما همون چیزی باشی که الان هستی! من برون گرام و به حس ششم احترام می ذارم و با احساسم همیشه گلاویزم و از طرفی ادم ادراکی و دقیقه نودی ای هستم. همه ی اینا کنار هم باعث شده آدمی باشم که خیلی فکر میکنه و مقدار این انقدر زیاده که گاهی غرق میشه و پیدا کردنش زمان میبره. اینا کنار هم باعث میشه به جای یک متخصص حرفه ای در بیماری های نوک طوطی مثلا :)) کسی باشم که از همه چی ممکنه سر دربیاره نسبتا و هزار تا چیز دیگه. 

    اینا لایه ی اول شخصیتن و خدا میدونه که چیشد که اینجوری شدیم و باید خیلی بیشتر تو خودمون کند و کاو کنیم، دونستنشون باعث میشه بدونی کجا داری چطور عمل میکنی و باتوجه به شناختت بتونی عملکرد خودت رو بهبود بدی، بدونی کجا همین شکلی باشی و کجا نه عوض کنی داستانو، درکت از آدما بیشتر بشه و بتونی باهاشون تعامل داشته باشی. 

    اینا کنار هم من رو کمی بی نظم کرده، این بی نظمی شاید چیز بدی به نظر شما بیاد اما لزوما و همیشه این طوری نیستش! حقیقتش اینه که یک جاهایی من بسیار باهاش حال میکنم یعنی نظم انگار طور دیگه ای تو ذهن من شکل گرفته که لزوما اون جوری که j  ها می بینن داستانو نیست، من آدم متعهدی ام و هر وقت کاری رو بر عهده میگیرم حتما انجامش میدم. خب ! اینا قسمتای خوب و رویاییه p  بودنه اما وقتی تو دنیایی هستی که اکثریتشون j  هستند نیاز داری بتونی کمی یادشون بگیری، خصوصا این که این یادگرفته و نظم و سامان دادنه گاهی باعث میشه اروم بگیری، مثل تموم وقتایی که حالمون خوش نیست و می افتیم به جون کتابخونه و اتاق و میزمون تا با مرتب کردنشون هم ذهنمون سامان بگیره و هم حال خودمون بهتر شه، این طوری منظم شدن برای من ی نوع تفریحه ! 

     امروز وقتی رسیدم کتابخونه نشستم پای لبتاب و نگا کردم دیدم چقدر فضای ایمیلم نا مرتبه! یعنی همه چی درهمه اینا شامل ایمیلای جاهای مختلفه که ثبت نام کردم و این ها برام نوتیف میدن، کنسل کردن ایمیل ها زمانی نمیبره اما اساسا دیفالتش چون توی ذهن من اینه که کار بی ارزشیه و نباید وقت رو روش تلف کنی میمونه تا اینجا که ی روز می بینم او ! نیاز دارم که مرتب باشه و می شینم همه چی رو با ی دسته بندی خوب کنار هم میذارم.

   نمی خوام تلاش کنم  خودم رو عوض کنم، فقط می خوام عملکردم رو بهتر کنم! همین !

آدم ها

     آدم ها و رفتار هاشون رو دوست دارم، بررسی نگاه هاشون و کار هاشون و بعد  ریشه یابی علتشون، متاسفانه هیچ  وقت نتونستم بی اعتنا از کنارشون رد شم، متاسفانه چون احتمالا این حجم از فکر کردنا ی نشت فکری بزرگه وقتی کار و زندگیت در این راستا نباشه.

     از مترو میرداماد پیاده شدم و اون پله های سرطانی که حالا چهارساله مجبورم بیام بالا و بالاخره بهشون عادت کردم گذروندم اون قسمت شکموی ذهنم ازم کافه ژلاتو خواست و رفتم لمیز نشستم  یک ربع با بستنی و اسپرسو و اون دارچین به میزان دلخواهی که روش می ریختم کیف کردم. اومدم تاکسی سوار شدم که وسط راه یک  عدد پسرک جوان سوار شد، موهای نسبتا فر و مدل خامه ای با پوست روشن، شلوارش مشکی و یکم گشاد بود با ی کوله پشتش. پرسید تا پایتخت چقدر میشه آقا؟ راننده گفت میشه 1000 بعد پسرک 5 هزار ای دراورد و داد بهش و راننده دادش درومد که ای عاااقا ! خورد بده وگرنه کرایش میشه 1400 گفتم هزار که خورد بدی و اینا. پسرک دست  کرد تو جیبش و پولاش رو بین انگشت شصت و اشاره اش جابه جا کرد تا به ی دو هزاری رسید و دادش اقاهه، اوج داستان اینجا بود که اقاهه دوتا سکه اومد بذاره کف دست پسرک که ایشون با یک بی میلی عارف گونه و لطیف ( این طور که از ته دلش باشه ) گفت نوموخوام !

     به پسره فک کردم! چقدر پولداره ؟ یا کلا براش مهم نیست؟ کارش چیه؟ نه بابا فک کنم بچه پولداره که از ددیش می گیره...هرچی که بود این آقا مسلکش به شدت منو جذب ی طور باحالی که دلم می خواست لپش رو بکشم اما کنار این لطافت چنان جذبه ای داشت که عین آدم مقدس ها حتی نمیشد بهش دست زد.

     داداش خلاصه هرجا هستی دمت گرم :)))