رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

خطر : این متن حاوی مطالب منفی نگرانه و خبر های بد و غر می باشد، چناچه از این وضع مملکت و غر خسته اید زودتر صفحه را ترک کنید

خسته ام خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو میکنی، چشماتو که باز می کنی با ادمای نا کام مواجه میشی...از همون اتوبوسی که سوار میشی  و می بینی فروشنده می خواد جنس بفروشه و کسی ازش نمیگیره ، از اون کسایی که میا و قصه ی بیماریشونو می گن و پول می خوان ...

از اون مترویی که توش میری مجبوری مدام به صدای فروشنده های پر ادعا گوش بدی ...مجبوری به حرف ادمای طلبکار گوش بدی ..مجبوری جر و بحث راجع به حجاب و غیره و ذلک رو تحمل کنی ... تنم که به تن ادما می خوره فقط حس انزجاره که منتشر میشه ..از این که انقدر همه به نفع خودشون فکر می کنن و منفعت طلبن..

ازین که رو در و دیوار شهر فقط بی سلیقگی می بینم .. از اون چرت و پرتایی که راجع به اسلام و زنان و اینا همه جا پره ...

از این که دلار روز به روز گرون تر میشه و با این نمودار صعودی تنفر منم بیشتر میشه ...

از این که نمی تونم به ادما حالی کنم محبت کنیم به هم ...

از این که شرکتا دارن روز به روز ورشکست میشن ، ادما هر روز نا امید تر و زندگی ها بی هدف و انگیزه تر...

خسته ام ...

منِ روان ...

فک کنم کشف کردم چیه که باعث میشه من خواب زیادی ببینم، اون قسمتی از وججود منه که انگار اصلا ازم راضی نیست، خوب که میبینم هیچ وقت نبوده هیچ وقت نبوده که راضی باشه و همیشه در حال غر زدن بوده، الان بهش میگم باهام حرف بزن قهر کرده  و هیچی نمیگه بهم میگه :

     تو دوستم نداری و من هر چند بار که بهت میگم چجوری دوستم داشته باش و چه کادوییی برام بگیر به حرفام گوش نمیدی...

چه کادویی خواستی که نگرفتم ؟

     از اون همه رویای کودکی که خواستم کدومش الان دستمه؟

بی انصاف نباش خیلیاش!

      نام ببر!

ادمای خوب دور و برت !
     دیگه؟

اوممم..

     می بینی ؟ هیچی ...خبر از اون همه افسانه ای که وقتی بچه بودم برام ساختی و قل رسیدن دادی نیست ! 

اما به من ربطی نداره ! دنیا اون شکلی نیست..زندگی همیشه ایده آل نیست و تو برای همیشه بچه نموندی ..

     یادت نره من سن ندارم از بچگی  تو تا الان هم تغییر نکردم ...

اهااا ! مشکل همینجاست! وقتی تو انقدر مغروری و لجباز و سرتق دیگه کاری از دست من بر نمیاد... دنیا تغییر کرده..خیلی ! اما تو توقع داری همه چی همنجوری بمونه!

     ماهیت رویا هات چی تغیییر کرده ؟

نه...

     پس بهم بده حقمو!

قول نمیدم اما سعی امو می کنم ...

    من قول میخوام ..

قول !دیگه ؟

    چرا  به ادما حالی نمی کنی دوستت داشته باشن ؟ حواست هست ظرف نیاز به محبتت چند وقته خالیه و تو این گرما همش داره بخار میشه؟

هیسسس! همش تقصیر توعه ! چرا انقدر ظرفت بزرگه که حالا نمی تونن پرش کنن؟ همین چند وقت پیش واسه پر کردنش جلوی اشتباه بزرگو گرفتم، یادت رفته؟؟

     من این چیزا حالیم نیست ! این تویی که تصمیم میگیری تحت فشار باشی ..میتونی منبع محبت گرفتنت رو عوض کنی چرا نمی کنی ..

تو فک کردی فقط تو به تنهایی نشستی تو سفینه پریسا؟ پس مسوولیت و تعهد چی میشه ؟

    مدیریتش با توئه! به من مربوط نیست..تویی که باید تو بحران همه چیو حل و فصل کنی!

خیل خب ی فکرایی برات دارم ... غصه نخور ...

دستاشو گذاشته زیر چونش و لپاش اویزونه، حالا که فکر میکنم حقم داره بنده خدا...در حقش خوبی نکردم ...کی قراره یاد بگیرم عاشق خودم باشم؟ دست خودمو بگیرم ببرم ماه گرفتگی ببینم تنهایی و برای خودم کار کنم ؟ کی قراره منتظر بودن رو پایون بدم؟ برم جلو اینده ی ماچ گنده ی قرمز بذارم رو لپام ؟الان وقتشه که خواسته هاشو برای خودم لیست کنم و بعدش ببرمش گردش...

الان ! 

الان وقتشه ...!

روز دوم !

بسه بسه و بسه ! 

بسه همش منافع بقیه و ناراحت شدنشون رو در نظر گرفتن، خوشبختانه و یا متاسفانه وضعیت دنیا طوری شده که اگه تو بیکار باشی و یا لنگ مبارکت در هوا باشه، اطرافیانت به وفور هستن که بخوان از این لنگ در هوای تو برای راه رفتن و پای سوم خودشون استفاده کنن...

      وقتی ی هدف برای خودت به هر دلیلی تعیین کردی دیگه و دیگه و دیگه هرگز نباید به حرف و ان قلت بقیه گوش بدی...چون روان تو اون لحظه آماده ی فرار کردن از زیر بار مسوولیت اون هدفیه که انتخاب کردی و خیلی راحت می تونه از دستت سر بخوره ...

       وقتی گووش میدم به منِ روانم همش میشونوم که داره غر میزنه از صبح که چشماممو باز می کنم تا شب که سرمو میذارم رو بالشت تا بخوابم، یک طوری حرف میزنه انگار هیچ وقت بهش توجه نکردم و نتونستم  خواسته هاشو براورده کنم، گاهی فک میکنم اون زیاده خواهه و لابد هست که این قدر ازم توفع داره و به هیچ چیزی راضی نیست...هرچی که هیت رابطش با انگشتام خوبه و خیلی خوب موقع نوشتن باهاشون کنار میاد و ی طورایی اونا رو واسطه می کنه تا حرفشو به گوش من برسونه...

      از اولین حرف هایی که این قسمت من بهم میگه اینه :" بسه ! انقدر به فکر دیگران و خواسته هاشون نباش و لطفا به من گوش کن " پس فک میکنم اصل دوم راه های رسیدن به خدا این باشه روی خودت و اهدافت تمرکز کن و به هرچه جز اون نه بگو حداقل برای یک مدتی تا بتونی ثبات پیدا کنی! و این لازمه اته چرا که اگه خودت راهو بلد نباشی و نرسی به خدا نمی تونی بقیه رو قانع کنی که تو راه رو بلدی!