رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

رشته ی وصال ابهام ها

هیچ اگر سایه پذیرد ما همان سایه هیچیم

ترس!

ترس یکی از هیجانات و احساسات طبیعی ما نوع بشر!

    بیشتر از هرچیزی توی زندگی از چی میترسی؟! شاید اولش فک کنی که نه بابا من واقعا از چیزی نمیترسم..اما یکم عمیق تر شو و ببین که چه جاهایی ترس رو احساس کردی، ترس از حمله گرگ و گراز وقتی تو جنگل خوابیدی ترس از اجنه و لولویی که از بچگی ترسوندنت باهاش ...درست وقتی که خونه تنهایی ..همه ی اینا ترسه ! که البته سر جای خودش بسیار هم وحشتناک میشه..اینا ترس هاییه که ممکنه که وجود هم نداشته باشه اما چون به خیال تو گرگ باید تو جنگل باشه می ترسی و اماده ای که اتفاق بیفته...خیلی وقتا چیزایی که موجب این ترس شدن شنیده ها انتظار و قضاوت های ما هستن... این ترسا حتی اگر واقعی هم باشن یک واکنش هستن به عوامل محرک خارجی که باعث میشن بقا ی توی انسان ادامه پیدا کنه ...پس ترس موجود به جایی عه ...

     حالا مدت ها از وقتی که تو یک جنگل سر سبز و تاریک زندگی میکردی گذشته، حتی دیگه میشه گفت آخرت حیوون وحشی ای که به طور روز مره شاید ببینی ی سگ ولگرده که اونم شهرداری قول جمع کردنش رو داده، حالا ماهیت ترست چی میشه؟ اون هورمونای عجیب  و هیجانی چجوری ترشح می شن؟!  بله درسته قطعا ترس ها عوض می شن( وقتی اینجوری به ماجرا نگاه می کنم حس میکنم همون موجود انسان بدوی ام که تا الان اومده و همه ی این تحولا رو داره به چشم می بینه مثلا من همون حوام که شیطنت کرد و سیب خورد و حالا همینجوری اواره می چرخه تا بلکه تکامل پیدا کنه) حالا ترس های امروزی ما چی شده؟ بیشتر ترس از هم دیگه نیست؟ ترس های امروزی ما ترس کشته شدنه ترس از دزد هاست، ترس  از جنگ و فقر و مرگه ..ترس از مریض شدن و نبودن دارو عه..ترس از تحریم و گرون شدن دلاره...میبینی انگار ریشه ی بیشتر ترس ها شدیم خودمون خود انسانمون ! ترس از دست دادن ترس جاودانه نبودن ... همه ی نا ارومی های زندگیمون این هاست ...خیلی وقت ها نمی فهمیم در حالی که می تونیم خیلی راحت مانع این ترس ها باشیم می تونیم اگاه به رخ ندادنشون باشیم ...اما خیلی  های دیگشون هم فقط باید ببینیمشون و شاید باید از دستشون فرار کنیم، خب وقتی ی عده چماق گرفتن دستشون و دارن می جنگن من چیکار میتونم کنم ؟ برم وسط کتک بخورم و بعدم برم زندان ؟ نه ! من این جا فرار رو ترجیح میدم تا شاید بعدش بتونم تغییر ایجاد کنم ...چجوری تغییر ایجاد کنم ؟؟ نمیدونم !شاید با دنبال صلح رفتن ...شاید با ترویج صلح دادن ...

اوضاع جهان خوب نیست و بوی بهبود از هیج کجاش نمیاد فقط از اینور اونور زمین گله به گله دود گند کاریای بشریت زده بالا ...

و بوی این دود گند کاری ترس به جون ماهایی انداخته که بشریت رو دوست داریم ادم رو دوست داریم و ادامه رو راه و مسلک  شخصیت شعر های سهرابیم ...

برای این ترسه چیکار می کنم؟ 

می نویسم ..می خونم ...می رقصم اما روز به روز کم میشم، آب میشم، تموم میشم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.